در پاسخ به افترانامه حمیدرضا جلاییپور
دکتر حمیدرضا جلاییپور، دانشیار جامعه شناسی دانشگاه
تهران، در واکنش به یادآوری مسئولیت فرمانداری ایشان در مهاباد همزمان با اعدام دستهجمعی
۵۹ زندانی سیاسی/عقیدتی اهل این شهر در خرداد سال ۱۳۶۲، یاداشتی پر از افترا و دروغ نوشته است
که پیش از هرچیز شاهدی است بر این واقعیت که جلاییپور، که درسخواندن و بورسیه دولتیش
نتیجه و مدیون نظام گزینش اعتقادی و حذف غیرخودیهاست، شایسته تکیه دادن بر کرسی استادی
دانشگاه نیست. من در این یادداشت به اختصار و تیتروار به ناراستیها و پلشتیهای جوابیه
آقای جلاییپور اشاره میکنم.
یادداشت جلاییپور را اینجا میتوانید بخوانید: (https://bit.ly/2vVWcJy)
یادداشت جلاییپور را اینجا میتوانید بخوانید: (https://bit.ly/2vVWcJy)
ابتدا درباره برچسبها و افتراها؛
* من روزنامهنگاری مستقلم و هم اکنون هم به عنوان یک روزنامهنگار آزاد با شرکتی کاملا خصوصی قرارداد دارم که به صورت پیمانکاری برای بخش کردی صدای امریکا محتوای خبری و رسانهای تولید میکند. من نه اکنون و نه پیش از این هیچ نوع قرارداد کاری با صدای امریکا و یا هیچ رسانه دولتی در امریکا یا هیچ دولت دیگری در دنیا نداشته و ندارم و جز در مدتی که به عنوان معلم در ایران شاغل بودهام، از هیچ دولت و حکومتی در دنیا یک ریال/سنت پول دریافت نکردهام و با هیچ حکومت و نهاد حکومتی در هیچ کجای دنیا هم کار نکردهام و نمیکنم.
*آقای دکتر جلاییپور نوشتهاند نقدهای من
به اصلاح طلبان که امید مردم را گروگان نزاعهای جناحی خود کردهاند با حمایت مالی
بنسلمان سعودی مرتبط است. از نظر من؛ وابستگی مالی/سیاسی/فکری به بن سلمان سعودی دقیقا
به اندازه وابستگی به جمهوری اسلامی و خدمت به آن شرمآور و مایه ننگ است. اکنون کدام
یکی از ما باید شرمسار باشیم؟
البته برای روزنامهنگاران مستقل و منتقدان جمهوری
اعدام، این گونه برچسبها تازگی ندارد و نباید هم متعجب بود حمیدرضا جلاییپور وقتی
به غیرخودیها میرسد ادبیات و زبانی دقیقا مشابه کیهان داشته باشد، اینها همه از
یک خانواده هستند: خانواده عفونی جمهوری اسلامی.
*آقای جلاییپور در جوابیهشان، نسبتهای
سیاسی زیادی به من دادهاند.هرچند متاسفانه انتظار ندارم آقای جلاییپور که درکی از
روزنامهنگاری مستقل ندارد و از بانیان بیماری مهلک روزنامهنگاری اصلاحطلبانه/وابسته
است بتواند این نکته ساده را درک کند، اما باید تاکید کنم که من فعال سیاسی نیستم که
صفت جداییطلبی یا سرنگونی طلبی و یا فعالیت علیه یک جناح سیاسی دربارهام مصداق داشته
باشد،. آنچه هم جلاییپور فعالیت من علیه اصلاحطلبان مینامد، تلاش من برای پرده برافکندن
از چهره دروغین کارگزاران دهه ۶۰ جمهوری اعدام است. طبیعتا کسی چون من که
هیچ تعهدی جز به حقیقت ندارد بیپرده پوشی و مصلحتسنجی، درباره ناراستیها و رذایل
این مدعیان هر زمان و هرکجا که ببیند خواهد نوشت.
*علاوه بر اینها من هیچ نوع وابستگی، ارتباط
و یا همکاری با آمدنیوز ندارم و پیشتر هم نداشتهام و تلاش جلاییپور برای ارتباط دادن
من با آمدنیوز تلاش مذبوحانهای است برای بستن اتهام به کسی که برخلاف جناب جلاییپور
سابقهای بسیار روشن دارد، با هیچ حکومت سرکوبگری سابقه همکاری نداشته و به هیچ جنایتی
متهم نشده است. من بر خلاف آقای دکتر جلاییپور نه فرماندار و کارگزار نظام جنایت که
قربانی آن هستم. همین نکته برای درک تفاوت من با آقای حمیدرضا جلاییپور و سرفرازی
من و شرمساری ابدی ایشان کافی است.
*در مورد گزارش تحقیقی من درباره محمدرضا
جلاییپور که ایشان در جوابیهاش به آن هم اشاره کرده است ناچارم تکرار کنم که من به
روشنی نشان دادم که آقازاده ایشان در مورد مدرک تحصیلی و مطالعات علمیش چند جا دروغ
گفته است و ایشان فکر میکند وظیفه پدری لاپوشانی این دروغها است. در مورد شخص دکتر
جلاییپور هم سوال من بسیار ساده است. ایشان چگونه توانستهاند در فاصله سالهای ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۸ دانشجوی لیسانس باشد در حالی که تا سال
۱۳۶۷ معاونت سیاسی و امنیتی استانداری کردستان
بود و نمیتوانست در کلاسهای دانشگاه دوره لیسانس (حداقل سه روز در هفته) در دانشگاه
حاضر شود؟
از آقای جلاییپور میپرسم درحالیکه به گفته خودشان
در سال ۱۳۷۰ فوقلیسانس و سال ۱۳۶۸ لیسانس گرفته است چرا تا پیش ازاین در پروفایلش در سایت دانشگاه تهران
لیسانسش سال ۱۳۷۱ و فوقلیسانش سال ۱۳۶۸ درج شده بود؟ اشتباه بود؟ چرا پس از اطلاعرسانی من درباره آن و تلاش
وافر آقای دکتر جلاییپور برای اصلاح آن، دانشگاه تهران حاضر به اصلاح آن نشد و تنها
سال فارغالتحصیلی لیسانش ایشان در سایت پاک شد و سال فارغالتحصیل فوقلیسانس هنوز
همان ۱۳۶۸ است؟
آقای دکتر جلاییپور بفرمایند مساله چیست؟ اصلاح یک اشتباه تایپی این قدر دشوار نیست.
مساله چیز دیگری است!
دکتر جلاییپور و اعدام ۵۹ نفر در سال ۱۳۶۲؛
* آقای دکتر حمیدرضا جلاییپور در جوابیه نوشته است که "من اصلن یک ماه بعد از طریق خانواده زندانیها از اعدام این ۵۹ نفر مطلع شدم." من نشان می دهم که جلاییپور به جای قبول مسئولیت به دروغ گفتن ادامه میدهد.
پنجشنبه ۱۲ خرداد
۱۳۶۲، صداوسیمای مرکز مهاباد بیانیه شورای تامین شهرستان مهاباد را پخش کرد
که در آن به اعدام ۵۹ زندانی ضدانقلاب اشاره شده بود. صداوسیمای
مهاباد پس از قرائت بیانیه با آقای حمیدرضا جلاییپور، فرماندار که رئیس شورای تامین
شهرستان هم بود مصاحبه کرد. جلاییپور در این مصاحبه تاکید کرد که نظام انقلابی بدون
هیچ گذشتی و با قاطعیت ضدانقلاب را به سزای اعمالشان خواهد رساند و تهدید میکرد که
اعدامهای بیشتری در راه خواهد بود. آقای فرماندار، فردای همان روز در نماز جمعه مهاباد
تهدیدهای خود را تکرار کرد و تاکید کرد که نظام انقلابی اجازه نخواهد داد ضدانقلاب
دمکرات و کومله بیش از این کردستان را ناامن کنند.
این اعدام دستهجمعی، انتقامی بود که جمهوری اسلامی
از کشته شدن محمد بروجردی فرمانده اصلی سپاه در غرب کشور (موسس قرارگاه حمزه) در روز
یکشنبه ۱ خرداد در جاده مهاباد به نقده میگرفت.
به این ترتیب، این ادعای جلاییپور که او یک ماه
پس از اعدامها از طریق خانوادهها از آن مطلع شده است دروغ محض است. اما نکته مهمتر
اینکه جلاییپور نه تنها از اعدامها مطلع بوده است و همان روز اعدام، درباره آن در
رادیو و نماز جمعه مهاباد صحبت کرده است بلکه چنانکه یک منبع مطلع به من گفت جلاییپور
یکی از کسانی است که به احتمال زیاد روز چهارشنبه ۴ خرداد
ماه ۶۲ در جلسه شورای تامین استان در ارومیه به صورت اضطراری حاضر بوده و در
مورد تصمیم برای این انتقام گیری مورد مشورت قرار گرفته است.
*جلاییپور در جوابیهاش به من نوشته است
که ۵۹ زندانی اعدامی ۱۲ خرداد ۶۲، پیشمرگههای مسلح حزب دموکرات بودهاند
که در درگیریها دستگیر شده و از بیش از یک سال قبلش در زندان تبریز بودهاند. این
جمله کوتاه ۴ دروغ بزرگ دارد. نخست اینکه تا جایی که
من میدانم در تمام دوران درگیری پیشمرگهها و نیروهای نظامی حکومت در دهه شصت در کردستان
سرجمع، ۵۹ پیشمرگه زنده دستگیر نشدند چه برسد به اینکه تنها ظرف یکسال این تعداد
پیشمرگه اسیر نیروهای حکومتی شوند. دوم اینکه در آن سالها امکان نداشت یک پیشمرگه
اسیر برای یکسال در زندان بماند و پیشمرگه اسیر تقریبا در 100 درصد موارد پس از شکنجه
برای تخلیه اطلاعاتی و برای قدرتنمایی و ارعاب ظرف چند هفته یا حداکثر چند ماه پس
از دستگیری تیرباران میشد. سوم
اینکه این اعدامیها پیشمرگه نبودند و آخر هم اینکه آنها در درگیری مسلحانه دستگیر
نشده بودند.
واقعیت این است که این اعدامیها نه پیشمرگه بودند،
نه در درگیری بازداشت شده بودند و نه حتی اکثریت مطلق آنان کادر رسمی احزاب کرد مخالف
بودند. تعدادی از این اعدامیها، (حدود ۴۰ نفر) نوجوانان و
جوانانی بودند که به هواداری از حزب دمکرات کردستان و وابستگی به اتحادیه جوانان این
حزب متهم (اتهامی که هیچ گاه در دادگاه اثبات نشد) بودند و در فاصله دو روز (یکشنبه
۲۹ اسفند ۶۱ تا دوشنبه ۱ نوروز
۶۲) بازداشت شده بودند و اکثریت مطلق بقیه هم شهروندان عادی مهابادی بودند
که به هواداری از کومله و یا حزب دمکرات متهم شده بودند و در فاصله زمستان ۶۱ تا اوائل اردیبهشت ۶۲ داخل شهر مهاباد بازداشت شده بودند.
این زندانیان بنا بر قاعده آن زمان، بلافاصله پس از بازداشت برای بازجویی و نگهداری به ارومیه فرستاده میشدند و تمام مدت بازداشت و بازجویی را ارومیه بودند. این جمع زندانی چند روز پیش از اعدام به تبریز اعزام و پس از حضور دسته جمعی در یک جلسه کوتاه دادگاه به اتهام همکاری با احزاب ضدانقلاب حکم اعدام میگیرند و روز پنجشنبه ۱۲ خرداد دستهجمعی تیرباران میشوند.
پس از اعلام بیانیه اعلام اسامی این ۵۹ اعدامی از صداوسیمای مرکز مهاباد، خانوادهها برای دریافت پیکر عزیزانشان بارها به فرمانداری مهاباد، زندان ارومیه، قرارگاه حمزه، زندان تبریز، دادگاه انقلاب و سپاه تبریز مراجعه میکنند، اما تا امروز نه جوابی گرفتهاند و نه محل دفن پیکر عزیزانشان به آنها نشان داده شده است. آقای دکتر حمیدرضا جلاییپور میتواند در تمام زندگیش یکبار نسبت به غیرخودیها اخلاقی رفتار کند تا اندکی از رنج ۳۵ ساله بازماندگان آن کشتار بکاهد. او می تواند محل دفن پیکر این ۵۹ نفر را به خانوادههای آنها اطلاع دهد، اگر بخواهد.
این زندانیان بنا بر قاعده آن زمان، بلافاصله پس از بازداشت برای بازجویی و نگهداری به ارومیه فرستاده میشدند و تمام مدت بازداشت و بازجویی را ارومیه بودند. این جمع زندانی چند روز پیش از اعدام به تبریز اعزام و پس از حضور دسته جمعی در یک جلسه کوتاه دادگاه به اتهام همکاری با احزاب ضدانقلاب حکم اعدام میگیرند و روز پنجشنبه ۱۲ خرداد دستهجمعی تیرباران میشوند.
پس از اعلام بیانیه اعلام اسامی این ۵۹ اعدامی از صداوسیمای مرکز مهاباد، خانوادهها برای دریافت پیکر عزیزانشان بارها به فرمانداری مهاباد، زندان ارومیه، قرارگاه حمزه، زندان تبریز، دادگاه انقلاب و سپاه تبریز مراجعه میکنند، اما تا امروز نه جوابی گرفتهاند و نه محل دفن پیکر عزیزانشان به آنها نشان داده شده است. آقای دکتر حمیدرضا جلاییپور میتواند در تمام زندگیش یکبار نسبت به غیرخودیها اخلاقی رفتار کند تا اندکی از رنج ۳۵ ساله بازماندگان آن کشتار بکاهد. او می تواند محل دفن پیکر این ۵۹ نفر را به خانوادههای آنها اطلاع دهد، اگر بخواهد.
*آقای دکتر جلاییپور نوشته است شخصا و با
کمک پدرش اجازه نداده است که هیچکدام از دانشجویان کُرد مهابادی از سوی گزینش دانشگاهها
رد صلاحیت شوند. من شخصا با چند نفر از اهالی مهاباد که در همان سالهای طلایی دهه
شصت علیرغم قبولی علمی از سوی هیات مرکزی گزینش رد شدند صحبت کردم تا مطمئن شوم ایشان
دروغ میگوید چون برای یک لحظه تصور کردم شاید بار عذاب وجدان داشتن مسئولیت در تیرباران
۵۹ نفر که تعدادی از آنها نوجوان و با معیارهای جهانی کودک بودند موجب شده
باشد آقای جلاییپور کمی انسان شود.
آقای جلاییپور حتما آقای رازقی، دبیر دینی و زبان
اهل مشهد آن سالهای مهاباد را به یاد دارند که دبیرستانیهای مهاباد آخرهفتهها و
تابستانها در مجتمع فرهنگی برای آمادگی کنکور پیش او میرفتند تا با جلب اعتمادش،
شانس خودشان را برای رد شدن از فیلتر گزینش بالا ببرند. (جلاییپور برای یادگیری زبان
انگلیسی و آمادگی برای کنکور، سال ۱۳۶۳ در کلاسهای فوقبرنامه رازقی حاضر میشد.)
*جلاییپور در جوابیهاش نوشته است حزب دموکرات
کردستان و بعد حزب کومله جنگ مسلحانه را علیه جمهوری اسلامی به قصد تجزیه مناطق کردنشین
ایران پایه ریزی کردند. یک استاد جامعهشناسی که چند سالی هم کار روزنامهنگاری (ولو
حزبی) کرده باشد میداند که نباید از روی باد هوا اظهار نظر کند. او میداند که کومله
آن زمان نام رسمیش سازمان کردستانی حزب کمونیست ایران بود و اصولا اهمیتی به علایق
ناسیونالیستی کُردی نمیداد و مبارزهاش برای برقراری نظام سوسیالیستی در سراسر ایران
بود و شعار حزب دمکرات کردستان هم دمکراسی برای ایران و خودمختاری برای کردستان بود
و هیچگاه حتی برای یکبار از زبان رهبران، سخنگویان، اعضا و یا رسانههای این احزاب
بحث جدایی کردستان از ایران مطرح نشد.
*جلاییپوردر میانه جوابیهاش مینویسد:
(در همان دوره صدام با طرح انفال صدها روستای مرزی کُردهای عراق را با خاک یکسان کرد
و ترکیه بیش از سیهزار مردم کُردش را کشت). آیا این به این معنا نیست که باید سپاسگزار
جمهوری اسلامی اعدام باشیم که به جای نسلکشی کُردها تنها به اعدام دستهجمعی زندانیان
کُرد قناعت کرده است؟
البته اظهارنظر آقای استاد اینجا هم کترهای است!
انفال کردستان عراق نه در آن زمان، یعنی سال ۱۳۶۲ که ۵ سال بعد سال ۱۳۶۷ رخ داد.
*این را هم اضافه کنم که دکتر جلاییپور
را از نظر رستهای باید جز "روباهایی" به شمار آورد که وقتی میگویند شاهدت
کو؟ میگوید دمم! ایشان برای اثبات درستی گفتههایش در این جوابیه به دو منبع ارجاع
میدهد: یک کتاب و یک مصاحبه هر دو هم از خودش!
دستور تیراندازی دکتر جلاییپور به زنان و کودکان بیپناه
*آقای دکتر حمیدرضا جلاییپور البته باید
برای بیش از اینها پاسخگو باشد. برای شروع بد نیست ایشان بگوید چرا وقتی مهدی خزعلی
روایت یکی از دوستان او را از روزهای مسئولیتش در معاونت سیاسی و امنیتی استانداری
کردستان علنی کرد به جای اینکه از خزعلی بخواهد نام این دوستش را بگوید تا ثابت کند
بیگناه است، جوابیهای بیسروته برای او نوشت؟ جلاییپور تا پیش از این برای کُردها
نماد اعدام ۵۹ شهروند غیرنظامی کُرد مهابادی بود، از امروز
او نمونه "دستور تیراندازی برای کشتار زنان و کودکان بیپناه کُرد" هم هست.
مهدی خزعلی در جلسهای که ویدیویی که اینجا میگذارم از قول یکی از دوستان جلاییپور نقل میکند که ایشان در زمان معاونت
سیاسی و امنیتی استانداری کردستان، دستور تیراندازی به یک تراکتور حامل چند زن و کودک
را داده که در ساعات منع رفت و آمد بعد از ۵ عصر در حال تردد
در یک جاده روستایی بوده است .
.