نویسنده مهمان: هادی یزدانی
"سال بد،سال باد،سال اشک
روزگار غریبی است نازنین"
روزگاری سرد و خاموش، روزگار یأس و دلمردگی، روزگار رنج و پژمردگی.
هر روز خبر تازه و بدتری می شنویم و چهرههای ما هر روز، بیشتر از روز قبل، افسرده و پژمرده میشود. دلها را نمیگویم چرا که دیگر آن پارهی گوشت که در سینه میتپد فقط برای این است که این جسمِ خسته و بریده را چند صباحی بیشتر روی پا نگه دارد تا طعم تلخِ دوری از دوستان و رفتن آنان را در عمق روح بیرمقمان بیشتر ماندگار کند.
هر روز به بهانهای «در»ی بسته میشود و نقشِ «دیوار»ی را به او میسپارند و «داور»، «هوادار» میشود و «آزادی»، معنایش را و «بودن» فلسفهی ماندنش را از دست میدهد...
اگرچه هر روز دایرهی آزادیهایمان بستهتر میشود و اگر چه اکنون حتی نوع پوششمان را نیز دیگران تعیین میکنند واگر چه دولت تا سرِ سفره ی ما و تا اتاق خوابِ مان نیز آمده است ...
نوشته شده در چهارشنبه دوم مرداد 1387 ساعت 10:30 شماره پست: 17
0 نظرات:
ارسال یک نظر